



استفاده كنندگان از اين هاست ملزم به رعايت قوانين كپي رايت و قوانين جمهوري اسلامي ايران هستند
براي استفاده از لينك زير ثبت نام كنين
اول قوانين و مقررات رو بخونين بعد برين صفحه اول و ثبت نام كنين
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 248 | alik89 |
![]() |
1 | 579 | alik89 |
![]() |
0 | 1147 | amirmail |
![]() |
0 | 786 | amirmail |
![]() |
0 | 769 | amirmail |
۱۲۴
منتشر کننده فایل : باکس فیلم
اطلاعات بیشتر: Turkishdrama
ژانر: درام | رمانتیک
سال انتشار: ۲۰۱۱
کشور: ترکیه
زبان: دوبله فارسی
کیفیت: عالی – HDTV
خلاصه سریال : این داستان ۴ شخصیت اصلی داره- کنان ،لامیا، کامیل و سویدان و با تجربه کردن خوشی و تلخی های روزگار روابط این چهار شخصیت پیچیده تر و عمیق تر میشه.شخصیت های مکمل این داستان ،درونمایه واقع گرایانه و رنگارنگی را فراهم می اورند و مکانی که این داستان در ان اتفاق میفتد دریچه ای برای نمایش جزیره زیبای ترکیه است. حسین کنان موسیقیدان حساس و با استعدادی است که سعی میکنه فقر و درد دوران کودکی و ترحم اقوامش را فراموش کند .کودکی او با خودکشی پدرش به جرم سرقت و در زندانی نمور و بیرحمی عمویش ،سئیب بی عجین شده که او را بزرگ و تربیت کرده.کنان در مورد عشق نخستینش لیلا ، نالایقی نشان میدهد و عشق خود را فدای سفر به خارج میکند و تمام فکر و ذهن خودشُ درگیر کار و شغلش میکنه و تبدیل به ویولونیست معروفی ومشهوری میشه اما تمام احساسات ناب و خالصش رو فدای موقعیتش میکنه و…
| لینک دانلود: آلبا فایل | لینک دانلود: آپلود باکس | قسمت ۲۴
| لینک دانلود: آلبا فایل | لینک دانلود: آپلود باکس | قسمت ۲۳
| لینک دانلود: آلبا فایل | لینک دانلود: آپلود باکس | قسمت ۲۲
| لینک دانلود: آلبا فایل | لینک دانلود: آپلود باکس | قسمت ۲۱
«همه چیز خیلی ساده اتفاق میافتد. او برای تمرین به باشگاهی در فرشته رفته بود. مربیاش پرسید او را میشناسی؟ پسری ۲۲ ساله که تمرینش را کرده و دارد میرود خانه. مربی میگوید او علی است، پسر ناصر محمدخانی؛ پسری که همه فکر میکردند قطر است اما برگشته. پیدایش میکنیم. او چند روز بعد روبهرویمان نشسته. استیلش که حسابی شبیه فوتبالیستهاست. انگیزه زیادی دارد و آمده تا حرف بزند. از فوتبال میگوید. از این میگوید که چقدر پدرش را دوست دارد و چقدر در این سالها سختی کشیده.
او حالا دیگر به زندگی برگشته و در این گفتوگو بعد از ۱۱ سال از همه آن چیزهایی میگوید که یا دوستشان دارد یا از آنها بیزار است. او که آسیب دیده، جایی بعد از مصاحبه میگوید: «به اینکه نام خانوادگیام محمدخانی است، افتخار میکنم و اگر خودم هم جای بابایم را نگیرم، حتما پسردار میشوم و پسرم نام او را در فوتبال زنده نگه میدارد.»
بگوییم علی محمد خانی فوتبالیست یا علی محمدخانی پسر فوتبالیست؟
هرجفتش. نه خب بازی هم کردهام؛ هم در قطر و هم در ایران. هم فوتبالیست هستم، هم پسر فوتبالیست.
کدامش پررنگتر است؟
فکر کنم پسر فوتبالیست.
گفتی در قطر هم بازی میکردی به شکل حرفهای. فکر میکنم برای تیم الاهلی، درست است؟
بله
پدرت هم در الاهلی بازی میکرد؟
نه. بابا باشگاه القطر بود.
آنجا که رفتی چون شنیدند که پسر ناصر محمدخانی هستی، قبولت کردند؟
نه. اتفاقا در ایران که بازی میکردم در باشگاه راهآهن، مربی کارت من را نمیداد که بازی کنم. من نمیگویم بهترین بازیکن بودم ولی حقم بود که فیکس بازی کنم. نیم فصل شد ولی باز هم من را بازی ندادند. به بابا گفتم که اگر میشود تیمم را عوض کنم چون کارت من را نمیدهند و هر بار یک بهانهای میآورند. بابا تماس گرفت و دوباره رفتم قرارداد بستم. گفتند این طوری کارت بازیات میآید اما دوباره همان آش بود و همان کاسه.
رفتی راه آهن چون پدرت هم از همان جا شروع کرده بود؟
دقیقا. اتفاقا من همان موقع میتوانستم بروم در پرسپولیس بازی کنم ولی بابا گفت من از راهآهن شروع کردهام، تو هم از راهآهن شروع کن. من در شهر ری به مدرسه تربیت بدنی میرفتم، خب گفتم نزدیک است، پس به تیم راهآهن میروم. چند باری برای بازی رفتم، حتی نمیگفتند که کارتت نیامده و من را روی نیکمت میگذاشتند. کمی که پیگیر شدم، دیدم اصلا کارت من نیامده. بعد به بابا گفتم، بابا گفت خب بیا پرسپولیس زیر نظر عمو رحیم.
رحیم یوسفی؟
بله.
به همه پرسپولیسیهای قدیم عمو میگفتی؟
بله. ولی همه به آقای یوسفی عمو رحیم میگفتند. رفتم پرسپولیس ۲ ماه تمرین کردم. موقع بازیها هم نبود، بدنسازی بود. همان موقع، سربازی من هم نزدیک میشد، به بابا گفتم من میروم قطر.
چند سال قطر بودی؟
از ۱۱ تا ۱۶ سالگی، حدود ۵ سال آنجا بودم، بعد یک سال، یک سال و نیم آمدم ایران.
پس وقتی اوضاع داشت سخت میشد، رفتی.
سخت، اگر بازی میکردم که نمیرفتم.
بار اول کی به قطر رفتی؟
بار اول ۱۱ سالم بود. البته من متولد قطر هستم.
پدرت بال راست بازی میکرد. تو چطور؟
من خیلی دوست داشتم در پست بابا بازی کنم ولی آن موقع که من در الاهلی بازی میکردم، تاکتیک فرق داشت، اما در امید، من بال راست و چپ بازی میکردم یا پشت مهاجم بودم.
دو پا بودی؟
بله، دوپا بودم، ولی از وقتی یک پایم را عمل کردم، دیگر یک پایم را از دست دادم. پای چپم حتی از پای راستم بهتر بود. البته اولش هیچ فرقی نداشت، دو پایم مثل هم بودند.
به نظرت تفاوت تو و پدرت چیست؟
بابا از من خیلی باهوشتر بود.
ازدواج یک زن و مرد در کشور فلوریدا که هر دوی آنها عمل تغییر جنسیت انجام داده بودند حسابی جنجال به پا کرد و در اینترنت سر و صدای بسیاری به ران انداخت.عکس های این زوج را در ادامه ببینید..
یک زن و مرد فلوریدایی که هردو عمل تغییر جنسیت انجام داده اند به زودی با هم ازدواج خواهند کرد. آقای ” مارک کامینگز” سابقا دختری به نام ” مارتیزا” و خانم ” جسیکا او دانیل” نیز پسری به نام ” شاون” بوده اند و اکنون هویت جدیدی دارند و همین مسئله از ازدواج آنان یک سوژه خبری ساخته است
هردوی آنها به دلیل فشارهای روانی دست به خودکشی زده اند و بعد از مدتها تحمل فشار موفق شده اند تغییر جنسیت دهند. آنها در جلسات مشاوره روانشناسی با هم آشنا شده و در یک نگاه عاشق هم شدند. و بعد از مدتی نامزدی اکنون تصمیم به ازدواج دارند. مارک در این مورد میگوید: زمانیکه جسیکا را دیدم احساس کردم ما میتوانیم باهم خوشبخت باشیم و شرایط یکدیگر را به خوبی درک میکنیم. مارک در سال ۲۰۰۳ عمل تغییر جنسیت داد ، او سابقا به عنوان یک زن بدنسازی میکرد و اکنون که یک مرد است با جدیت بیشتری به کار بدنسازی میپردازد. جسیکا بعد از آشنایی با مارک عمل تغییر جنسیت انجام داد . او میگوید: ابتدا فکر میکردم تمایلات همجنسگرانه دارم و همین باعث آزار و اذیت من شده بود اما وقتی مطالعات زیادی انجام دادم فهمیدم که باید عمل تغییر جنسیت انجام دهم. اکنون از زندگی ام خیلی راضی هستم و احساس آرامش میکنم.
او از روی فنس هایی می پرید که ما قادر به انجام ان نبودیم.مانند گربه ها از درخت بالا رفت.پس از چند ساعت صحبت کردن ما با او عاقبت راضی شد و از درخت پایین امد.از او درخواست مدرک شناسایی نمودیم.او گفت در حین فرار مدارکش را گم نموده است.هیکل و بازوهای قوی او مانند مردان بود.هنگامی که دختر روسپی فهمید که همه چیز او لو رفته است به پلیس گفت من مرد 31 ساله به نام Luo Shihهستم. پلیس چین در گزارشی اورده است از هر 10 زنی که انها به جرم فاحشگی دستگیر می نمایند یکی از انها مرد است که لباس زنانه به تن می نماید.
این دختر تاکید میکند که پدرش از سن ۴ سالگی تا ۱۳ سالگی از او سوء استفاده جنسی کرده است و او را مورد آزار و اذیت خود قرار می داده است. او در ویدئوی منتشر شده اش که تا کنون بیش از ۲۰۰۰ بیننده داشته است بدون هیچگونه آرایشی ظاهر شده و چهره ای دردمند و خسته دارد.
او با چشمانی اشکبار میگوید: میخواهم در مورد مردی صحبت کنم که درحق من ظلم کرده است، دوشیزگی ام را از من گرفته و معصومیت مرا خدشه دار کرده است. او حالا باید این ویدئو را تماشا کند.او میگوید پدرش نه تنها به او تجاوز کرده است بلکه بارها او را به مرگ تهدید کرده و حتی مادرش را کشته است.
او توضیح میدهد با اینکه سن کمی داشته بخوبی به یاد دارد که مادرش را غرق در خون دیده است و پدرش در آن لحظات به دنبال او بوده تا وی را نیز به سرنوشت مادرش دچار کند. او ادعا میکند که هنوز هم شبها این تصاویر را در کابوسهای شبانه اش میبیند.
وی از سن ۱۳ سالگی از خانه گریخته است و با تحمل مشکلات بسیار توانسته موفقیتهایی در زندگی شخصی اش داشته باشد. او ادامه میدهد که عاشق هنر پیشگی است چرا که از این طریق میتوان از حقایق زندگی گریخت و شخص دیگری بود.
ونسان ون گوگ | |
![]() خودنگارهٔ ون گوگ (۱۸۸۸) |
|
زادهٔ | ۳۰ مارس ۱۸۵۳ زوندِرت، برابانت شمالی، هلند |
درگذشت | ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰ (۳۷ سالگی) اور، نزدیک پاریس، فرانسه |
ملّیت | ![]() |
حوزهٔ فعالیت | نقاشی، طراحی، چاپ[۱] |
جنبش | پسادریافتگری |
آثار برجسته | سیبزمینیخورها، شب پر ستاره، گلهای آفتابگردان، تراس کافه در شب |
امضا |
وَنسان وَن گوگ یا فینسِنت ویلم فان خوخ (به هلندی: Vincent Willem van Gogh) (زاده ۳۰ مارس ۱۸۵۳ - درگذشته ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰) یک نقاش نامدار هلندی بود. هرچند او در زمان حیاتش در گمنامی به سر میبرد و در تمام طول عمر خود تنها یک تابلو یعنی تاکستان سرخ را فروخت،[۲] اما اکنون به عنوان یکی از تاثیرگذارترین نقاشان پسادریافتگر شناخته میشود.
ون گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری و معلم گذراند. مدتی نیز در انگلستان و همچنین در میان کارگران معادن زغال سنگ شهر بوریناژ در بلژیک به عنوان مبلغ مسیحی فعالیت کرد. وی فعالیتهای جدی خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد، و از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال پایانی عمر خویش آفرید که شامل بیش از ۹۰۰ نقاشی، بیش از ۱۱۰۰ طراحی و ۱۰ چاپ[۱] میباشد.
ون گوگ شیفته نقاشی از مردم طبقهٔ کارگر مانند تابلوی سیبزمینیخورها، کافههای شبانه مانند تراس کافه در شب، مناظر طبیعی فرانسه، گلهای آفتابگردان، شب پر ستاره و خودنگاره بود. وی در اواخر عمر به شدت از بیماری روانی و فشار روحی رنج میبرد و به اعتقاد اکثریت همین موضوع به خودکشی او منجر شد.
ونسان ون گوگ در سال ۱۸۵۳ در زوندِرت[۳] در استان برابانت شمالی هلند، نزدیک مرز بلژیک به دنیا آمد. او پسر آنا کورنلیا کاربنتوس و تئودوروس ون گوگ بود. پدر و پدر بزرگش کشیش بودند و سهتا از عموهایش دلال آثار نقاشی. اسم پدربزرگ و عموی او نیز ونسان بود که به او «عمو کنت» میگفت. همچنین ونسان نام برادر بزرگتر وی و فرزند اول خانواده بود که چندی پس از تولد و یک سال قبل از تولد ونسان درگذشته بود.
برادر محبوب و حامیاش تئودوروس ون گوگ، ملقب به تئو، چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ بهدنیا آمد. سپس خانواده ون گوگ دارای چهار فرزند دیگر شد، یک پسر به نام کور و سه دختر به نامهای آنا، الیزابت و ویل. ونسان اغلب کودک ساکت و آرامی بود.
در سال ۱۸۶۰ وارد دبستان روستای زاندرت شد. جایی که یک کشیش کاتولیک به ۲۳۰۰ دانشآموز درس میداد.
از سال ۱۸۶۱ همراه خواهرش ویل در خانه تحت تعلیم یک معلم خصوصی بود تا اینکه در سال ۱۸۶۴ به یک مدرسه شبانهروزی به نام سنت پرولی[۴] در زونبرگ[۵] رفت. دوری از خانواده او را افسرده میکرد و این مساله را در بزرگسالی نیز عنوان کرد. در سال ۱۸۶۶ به یک دبیرستان به نام ویلن کلس[۶] در تلبوری[۷] رفت و در آنجا تحت نظر کنستانتین هایزمن، که در پاریس به موفقیتهایی رسیده بود، اصول اولیه طراحی را آموخت.
در سال ۱۸۶۸ ونسان ناگهان به خانه بازگشت؛ بعدها تعریف وی از دوران نوجوانیاش این بود: «دوران نوجوانی من، تاریک، سرد و بیحاصل بود...»
ونسان در سال ۱۸۶۹ نزد عمویش ونسان در یک بنگاه خرید و فروش آثار هنری مشغول به کار شد و پس از مدتی از طرف عمویش به لندن فرستاده شد. این دوران خوبی برای ونسان بود و در بیست سالگی از پدرش بیشتر پول در میآورد.
در همین دوران او عاشق دختر صاحبخانهاش اگنی لویر[۸] شد ولی از وی جواب رد شنید. ونسان بهتدریج منزوی شد و به مذهب روی آورد. پدر و عمویش او را به پاریس فرستادند. در آنجا بود که ونسان از اینکه با هنر مانند یک کالای مصرفی برخورد میکرد پشیمان شد و این روحیه را به مشتریان نیز منتقل میکرد تا اینکه در ۱۸۷۶ از کار اخراج شد.
اعتقاد مذهبی او به تدریج شدیدتر شد تا آنجا که به انگلستان بازگشت و در یک مدرسه به صورت داوطلبانه و بدون دستمزد به تدریس مشغول شد. او تصور میکرد در مسیر درست زندگی قرار گرفتهاست. این مدرسه در بندر رمسگیت[۹] قرار داشت و این فرصتی بود تا ونسان چند طرحی از مناظر آنجا بکشد.
مدتی بعد جای مدرسه عوض شد و ونسان هم به خانه بازگشت و شش ماه را در یک کتابفروشی به کار مشغول بود، ولی این کار وی را راضی نمیکرد و وی بیشتر وقت خود را در اتاق پشت مغازه به طراحی و ترجمه انجیل به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی میگذراند.
در این دوران به گواهی هم اتاقیاش گورلیتز[۱۰] که معلمی جوان بود به شدت صرفهجو بود و از مصرف گوشت پرهیز میکرد.
در سال ۱۸۷۷ وی تصمیم داشت روحانی شود و تحصیلات الهیات را در دانشگاه ادامه دهد. بنابراین خانوادهاش او را به آمستردام و نزد دیگر عمویش جان[۱۱] که یک فرمانده نیروی دریایی بود فرستادند. ولی وی موفق به تحصیل در الهیات نشد و آنجا را ترک کرد.
ون گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری، معلم و واعظ مذهبی گذراند. او در این دوران باورهای دینی عمیقی داشت و مدتی در انگلستان و نیز در میان کارگران معادن زغال سنگ شهر بوریناژ واقع در بلژیک به عنوان مبلغ دین مسیحی فعالیت کرد.
ونسان ون گوگ فعالیت هنری خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد. وی پس از مواجهه با آثار ژان فرانسوا میله عمیقاً تحت تاثیر نقاشیهای او و پیام اجتماعی آنها قرار گرفت و در همین زمان بود که طراحی را بهصورت جدی و حرفهای شروع کرد. او از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال آخر عمر خویش آفرید که شامل بیش از ۹۰۰ نقاشی، بیش از ۱۱۰۰ طراحی و ۱۰ چاپ[۱] میباشد. برخی از مشهورترین آنها در ۲ سال پایانی عمرش کشیده شدهاند.
ون گوگ در ابتدا تحت تاثیر نقاشیهای هلندی از رنگهای تیره و محزون استفاده میکرد تا اینکه برادر جوانترش تئو که به خرید و فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت بعدها باعث آشنایی او با نقاشان دریافتگر شد.[۱۲] آشنایی وی با جنبشهای دریافتگری و نودریافتگری در پاریس پیشرفت هنری او را سرعت بخشید.
ون گوگ شیفته نقاشی از کافههای شبانه، مردم طبقهٔ کارگر، مناظر طبیعی فرانسه و گلهای آفتابگردان بود. مجموعهٔ گلهای آفتابگردان او که تعدادی از آنها از معروفترین نقاشیهایش نیز محسوب میشوند شامل ۱۱ اثر میباشد. خودنگارهها و شبهای پرستارهٔ وی از دیگر نقاشیهای برجستهٔ او محسوب میشوند.
درباره اصل ماجرا تردیدی وجود ندارد و خود نقاش هم در یک "خودنگاره" تصویر آن را کشیده است. ون گوگ تا روز ۲۳ دسامبر دو گوش درسته داشت، اما روز بعد که او را در بستر غرق خون یافتند، جای گوش چپ او خالی بود و به یاد نمیآورد چه بلایی به سرش آمده است. درباره چگونگی ماجرا حرف و حدیث زیاد است و دو روایت بر سر زبانها است:
اول: ون گوگ، که در اوایل سال ۱۸۸۸ به توصیه برادر کوچک و مهربانش تئو به شهر آرل در جنوب فرانسه کوچ کرده بود، چند ماه بعد به ناراحتی روحی و افسردگی شدید دچار شد؛ او در کابوسهای وحشتناک و هذیانآلود دست و پا میزد و به عوالم جنون نزدیک میشد. هنرمند رنجور و حساس که از مدتی پیش در گوش چپ خود صداهایی تحملناپذیر میشنید، تصمیم گرفت با اقدامی قطعی خود را از شر گوش راحت کند.
دوم: روایت دیگر این است که ون گوگ به یک روسپی به نام راشل دل بسته بود و چون مال و منالی نداشت به او بدهد، به دلبر خود قول داده بود که به او یک "هدیه گرانبها" تقدیم کند، و این البته گوش خودش بود. برای این روایت گواه واقعی وجود دارد، زیرا راشل واقعا گوش بریده را دریافت کرد.[۱۳]
ون گوگ در آخرین سال زندگی خود یعنی ۱۸۹۰ به دکتر گاشه روانشناسی که پیسارو به او معرفی کرده بود، مراجعه کرد. اولین برداشت ون گوگ از گاشه که چهرهاش را نیز کشیدهاست،[۱۴] این بود که دکتر از خود او بیمارتر است.
روز به روز فرورفتگی و افسردگی ون گوگ عمیقتر میشد با این حال او تنها در ۲ ماه پایانی عمرش ۹۰ نقاشی برجای گذاشت. ونسان ون گوگ در ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰ در سن ۳۷ سالگی در شهر "اور سور اواز" در فرانسه در اثر شلیک گلوله به شکمش زخمی شد و روز بعد در مهمانسرای رَوو درگذشت. ونسان آخرین احساسش را به برادر خود، که قبل از مرگش بر بالین وی آمده بود، اینگونه بیان کرد: «غم برای همیشه باقی خواهد ماند». شش ماه بعد تئو نیز درگذشت.
بر اساس تصور عامه مردم وی خودکشی کردهاست ولی بر اساس تحقیقات صورت گرفته، مرگ وی در اثر شلیک گلوله از یک تفنگ معیوب توسط دو نوجوان مست صورت گرفته است و وی بعدا تصمیم گرفت که برای حفاظت از آنها، مسئولیت واقعه را بر عهده بگیرد. محققان معتقدند که گلوله با زاویه به قسمت فوقانی شکم ون گوگ اصابت کرده و نه بطور مستقیم. در حالی که در صورت خودکشی انتظار میرود گلوله به طور مستقیم به فرد اصابت کند.
محققان بر اساس شواهد و نامههای بدستآمده معتقدند که ونگوگ نیت خودکشی نداشته اما زمانی که با مرگ و یا خطر آن مواجه شد، خود را تسلیم مرگ کردهاست.[۱۵] وی تنها یک دهه آخر عمر خود را به صورت حرفهای مشغول نقاشی بود و اکثر تابلوهایی که باعث شهرت او شدهاند در طول سه سال آخر عمرش یعنی سالهایی که مدام گرفتار حملههای عصبی و افسردگی بود، کشیده شدهاند. امروز بسیاری از مردم بعضی از این تابلوها را میشناسند؛ شب پر ستاره، گلهای آفتابگردان، تراس کافه در شب، درختان سرو و بعضی از نگارهها و خودنگارههایش به صورت تصاویر چاپی، شهرت جهانی دارند و در بسیاری از اتاقهای سادهٔ مردم عادی نیز دیده میشوند و این همان چیزی است که ون گوگ میخواست. او دوست داشت تابلوهایش تاثیر مستقیم و قوی اوکییوئههای ژاپنی را داشته باشند که بسیار تحسینشان میکرد. آرزو داشت هنر صاف و سادهای بیافریند که نه تنها هنرشناسان متمول را خوش بیاید، بلکه مایهٔ شعف و تسلای خاطر همه انسانها باشد.[۱۶] گفته میشود که «گندمزار با کلاغها» آخرین اثر ون گوگ است لیکن پیرامون این مطلب، میان پژوهشگران هنر اختلاف نظر وجود دارد.
برادر محبوب و حامیاش تئودوروس ون گوگ ملقب به تئو چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ بهدنیا آمد. وی به فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت و باعث آشنایی ونسان با نقاشان امپرسیونیست شد. تئو حتی زمانی که خود دستش تنگ بود مخارج ونسان را میپرداخت و در ازای آن ونسان تابلوهایش را برای او میفرستاد. او مخارج سفر ونسان به ارل در جنوب فرانسه و اقامتش در آن شهر را از درآمد خود پرداخت. ونسان امیدوار بود بتواند چند سال در آنجا با خیال آسوده کار کند تا سرانجام روزی با فروش تابلوهایش زحمات برادرش را جبران کند، البته این آرزوی ونسان هیچگاه برآورده نشد.
تئودوروس همیشه با ونسان رابطهٔ بسیار صمیمیای داشت و نامههای بسیاری به یکدیگر مینوشتند. تئو در واقع تنها فردی بود که در زمان حیات ونسان او و نقاشیهایش را عمیقاً درک میکرد. او همچنین تنها کسی بود که هنگام مرگ ونسان در کنارش بود و هر کاری که از دستش برمیآمد برای نجات زندگی او انجام داد. تئو شش ماه پس از مرگ ونسان، در سن ۳۳ سالگی درگذشت.
ونسان در انزوای خود خواستهاش در آرل همه اندیشهها و امیدهایش را در نامههایی به تئو، که به صورت خاطرهنگاریهای روزانه درآمده بود مینوشت. در این نامهها رسالتی که نقاش در خود احساس میکرده، تلاشها و کامیابیها، تنهایی غمبار و آرزوی داشتن همصحبتی همدل به خوبی آشکار است.
در یکی از نامههایش به تئو مینویسد: «ایده تازهای در سرم بود و این پیشطرحی از آن است. این بار موضوع تابلو همان اتاق خواب خودم است، اتاقی که در آن فقط رنگ است که اهمیت دارد؛ و ضمن آن که با سادگی و یکدستی خود شکوهی به اشیا دادهاست، نشان میدهد که این اتاق چیزی جز محل خواب و استراحت نیست. خلاصه بگویم، نگاه کردن به این تابلو باید موجب استراحت فکر و بیش از آن آسودگی خیال شود.»[۱۸]
کتابها و فیلمهای داستانی و مستند زیادی درباره ونگوگ و آثارش نوشته و ساخته شده است. از جمله: کتاب شور زندگی و فیلمی اقتباسی با همین نام (Lust For Life (۱۹۵۶ ساخته وینسنت مینلی Vincente Minnelli، با بازی کرک داگلاس و آنتونی کویین.[۲۰]
گلدان همراه دوازده آفتابگردان، اوت ۱۸۸۸
شب پر ستاره، ۱۸۸۹
گندمزار با کلاغها، ۱۸۹۰
تراس کافه در شب، ۱۸۸۸
مزرعه ذرت با سروها، ۱۸۸۹
غروب در مونت ماژور، ۱۸۸۸
تعداد صفحات : 141