loading...

پارتی پاتوق

عکس

معرفی بهترین سایت هاست رایگان ایران

استفاده كنندگان از اين هاست ملزم به رعايت قوانين كپي رايت و قوانين جمهوري اسلامي ايران هستند

براي استفاده از لينك زير ثبت نام كنين

اول قوانين و مقررات رو بخونين بعد برين صفحه اول و ثبت نام كنين


http://hostraygan.com/l

آخرین ارسال های انجمن
کافی نت سهندیه تبریز بازدید : 1533 جمعه 12 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
 باردار شدن معلم 36 ساله از دانش آموز 14 ساله + عکس
 باردار شدن معلم 36 ساله از دانش آموز 14 ساله + عکس

معلم 36 ساله و متاهل امریکایی از دانش آموز 14 ساله خود باردار شد.این خانم 36 ساله که دارای دو فرزند است اعتراف کرده از نوجوان 14 ساله ای که سابقا شاگرد او بوده باردار شده است. این پسر نوجوان توسط دختر 14 ساله این خانم که همکلاس اوست به خانه معلم سابقش راه یافت.خانم سوتلو بعد ازاینکه مادر این پسر بچه به اداره پلیس رفته و جزئیات این رابطه نامشروع را فاش کرد دستگیر شد.

این نوجوان 14 ساله در اعترافات خود اعلام کرده است که حداقل هفته ای یک بار با این خانم که به عنوان معلم در مدارسزیادی در ایالت فلوریدای امریکا به تدریس مشغول است رابطه برقرار کرده است.این زن در اعترافات خود میگوید اولین بار این پسر را که برای حل مشکلات درسی اش همراه دخترش به خانه او آمده است دیده بود و بعد از مدتی این رابطه تبدیل به عشقی آتشین شد و ماههاست که این دو با هم رابطه داشته اند .

او میگوید ماه گذشته بعد از مراجعه به بیمارستان متوجه شد  که باردار است. او به اتهام رابطه با یک نوجوان که به سن قانونی نرسیده است در زندان به سر میبرد و گفته میشود قاضی پرونده برای او وثیقه 75 هزار دلاری در نظر گرفته است.

کافی نت سهندیه تبریز بازدید : 1280 سه شنبه 09 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

سه شنبه گذشته به همراه خانواده خود در نیویورک در حال گشت و گذار بودم که مردی را دیدم که در بین زباله ها در حال جستجوست؛ از این رو تصمیم گرفتم که تکه ای پیتزا به او ببخشم!
کد خبر: ۳۹۶۶۷۹
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۸:۲۳ - 29 April 2014

یک زن گردشگر فرانسوی که ریچارد گی‌یر، هنرپیشه مشهور امریکایی را یک گدای بی خانمان تصور کرده بود، به خیال خود با دادن یک تکه پیتزا به او کمک کرد!

به گزارش شبکه خبری العالم، یک زن گردشگر فرانسوی تکه ای پیتزا به ریچارد گی یر، هنرپیشه مشهور امریکایی داد، در حالی که گمان می کرد وی یک گدای بی خانمان است؛ غافل از اینکه این همان ستاره معروف امریکایی است که در حال اجرای یکی از صحنه های فیلم جدیدش است.

این گردشگر فرانسوی در گفتگو با روزنامه نیویورک پست گفت: سه شنبه گذشته به همراه خانواده خود در نیویورک در حال گشت و گذار بودم که مردی را دیدم که در بین زباله ها در حال جستجوست؛ از این رو تصمیم گرفتم که تکه ای پیتزا به او ببخشم!

زنی که ستاره هالیوود را با گدا اشتباه گرفت!

تصاویر زیادی که از این حادثه ثبت شد، "کارین جومبو والنیه" گردشگر فرانسوی را در حالی نشان می دهد که کیسه ای که در آن تکه ای پیتزاست و بر آن جمله "نیویورک را دوست دارم" نوشته شده است؛ به ستاره امریکایی می دهد.

گی یر بدون آنکه هویت خود را فاش کند، از این زن پرسید که "چه چیزی در این کیسه است"؟ زن نیز با لهجه ای انگلیسی-فرانسوی، در حالی که عذرخواهی می کرد، پاسخ داد: "یک تکه پیتزاست، ببخشید که سرد است"!

جالب اینجاست که این زن گردشگر فرانسوی دو روز بعد، زمانی به ماجرا پی برد که تصاویر مربوط به کمک خود به این هنرپیشه را در روزنامه ها مشاهده کرد. وی به روزنامه مزبور گفت: حادثه عجیبی است.. باورکردنی نیست!

کافی نت سهندیه تبریز بازدید : 1498 سه شنبه 02 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

 

 


 

پس از نمایش فیلم ارزشمند «بوسیدن روی ماه» اثر ارزشمند همایون اسعدیان در تلویزیون که روایت دو مادر شهیدِ مفقودالاثر در واپسین روزهای عمرشان را به تصویر کشیده، شاهد ایجاد فضاسازی عجیب درباره این فیلم بوده‌ایم و درباره ‌سانسور نشدن یکی از سکانس‌های این فیلم، مباحثی مطرح شده و سخن از عبور از خطوط قرمز چند دهه اخیر صداوسیما به میان آمده؛ اما آیا واقعاً چنین چیزی شده و در صورت چنین رخدادی، ثلمه‌ای به خانواده‌های ایرانی وارد آمده است؟

به گزارش «تابناک»، وقتی همایون اسعدیان در پی ساخت اثری با محوریت دو پیرزن رفت و در حاشیه این دو کاراکتر، سکانس‌های محدودی با نقش‌آفرینی مسعود رایگان، صابر ابر، سعید پورصمیمی، شاهرخ فروتنیان و شبنم مقدمی در نظر گرفت و شیدا خلیق که قرار بود مکمل بازی این دو پیرزن باشد، ‌سابقه برجسته‌ای نداشت و مضمون فیلم نیز درباره مادران شهید ذکر شد، تصور می‌رفت این اثر یک شکست جدی برای همایون اسعدیان و منوچهر محمدی خواهد بود و در اصطلاح در‌نخواهد آمد.

با این حال «بوسیدن روی ماه»، محصول کستینگ که این دو چهره کارکشته در نظر گرفته بودند، تحسین منتقدان و البته حمله گروهی دیگر را در پی داشت. اسعدیان که با «طلا و مس» فضای سینمای متفاوتی را تجربه کرده بود، حال با «بوسیدن روی ماه» نشان داده بود می‌توان با کمترین بودجه، اثری فاخر ‌خلق کرد که هم نقد اجتماعی جدی ‌و هم مفهومی ارزشی را در خود جای داده باشد و چنان راهی را در پیش بگیرد که حتی مخاطب نه چندان معتقد با این مفاهیم را نیز با خود همراه کند.

موضوعاتی که در یک فیلم سانسور نشد و اتفاقی نیافتاد

بر پایه داستان این فیلمِ دارای ریتم آرام و روان، احترام السادات (شیرین یزدان بخش) و فروغ (رابعه مدنی) دو مادر سالخورده‌ای هستند که سال‌ها چشم به راه بازگشت فرزندانشان از جبهه جنگ هستند و اکنون در غم دوری فرزندشان، دوستی بسیار نزدیکی به یکدیگر پیدا کرده‌اند. آن‌ها هر هفته به ستاد شهدا می‌روند تا خبری از فرزندانشان بگیرند، ولی همیشه به آن‌ها گفته می‌شود ‌خبری از فرزندانشان نیست.

در یکی از همین مراجعات که احترام السادات به تنهایی به ستاد شهدا رفته، به او گفته می‌شود که جسد فرزندش پیدا شده و به زودی آن را تشییع خواهند کرد؛ اما احترام السادات به علت رعایت حال فروغ که به سرطان مبتلا شده و پزشکان هم گفته‌اند، مدت زمان زیادی زنده نخواهد بود، از فیض یکی از مسئولان (صابر اَبَر) خواهش می‌کند تا به فروغ بگوید، جسد پیدا شده متعلق به پسر اوست، ولی مسئول ستاد به شدت با این تصمیم مخالفت می‌کند و در مقابل با اراده حاجی مصطفوی مسئول سابق مواجه شد که حال او کنار گذاشته شده و در گورستان ماشین فعالیت می‌کند و به نوعی نماد فراموشی یک نسل است.

مخالفت‌ها توسط برخی اشخاصی شکل گرفت که با کاراکتر صابر ابر همذات‌پنداری کردند؛ صابر ابر نماد برخی جوان‌ها تعبیر شد که قصد بالا کشیدن خود را به هر شکل ممکن دارد و با واکنش حاجی مصطفوی (مسعود رایگان) که سابقاً خود از مسئولان بوده، روبه‌رو می‌شود که در سکانسی به فیض (صابر اَبَر) می‌گوید: «نمی‌دونم از کجا اومدی ولی می‌دونم کجا می‌خوای بری» و این جریان تا همین جا ادامه دارد؛ جریانی که حال به نمایش این فیلم در تلویزیون بدون حذف یک سکانس نقدهایی وارد کرده‌اند، ولی ظاهراً به جز این جریان، حساسیتی ‌در این باره پدید نیامده است.

موضوعاتی که در یک فیلم سانسور نشد و اتفاقی نیافتاد

در سکانسی که ظاهراً به باور این جریان باید سانسور می‌شده، شیدا خلیق دختری که با احترام السادات (شیرین یزدان بخش) زندگی می‌کرده، تلفن را به احترام السادات می‌دهد و می‌گوید: «تلفن با شما کار دارد... می‌گوید من مصطفوی‌ام» و در حین گفت‌و‌گوی تلفنی احترام السادات، از فروغ خانم، پیرزن دیگر قلیان را می‌گیرد و پک می‌زند و پس از پایان تلفن احترام السادات به شوخی به او می‌گوید: «دوست پسر پیدا کردی؟» که با واکنش احترام السادات مواجه می‌شود.


این سکانس از تلویزیون پخش شد و اتفاقی نیز نیفتاد؛ اما به باور برخی، باید این سکانس که از خطوط قرمز چند دهه اخیر تلویزیون در نشان دادن قلیان کشیدن زنان و به کار بردن لفظ «دوست پسر» گذشته‌، پخش نمی‌شد! شاید در نقد این دیدگاه که همچنان مدافع سانسور اتفاقات روز جامعه است، تنها بتوان به مخاطب شبکه‌های ماهواره‌ای ارجاع داد که یکی از دلایلش در فشار گذارد‌ن متولیان برای ‌نمایش ندادن تصویر واقعی (ولو نه چندان دلچسب) از جامعه و ارائه چهره‌ای روتوش شده از فضای جامعه ایرانی است.

حقیقتاً این نوع رویارویی با اتفاقات تاکنون چه دستاورد و بازخورد مثبتی‌ داشته که بتوان از این پس نیز با چنین رویکردی ادامه داد؛ آیا بهتر نیست از روند تازه‌ای که در رسانه ملی نشانه‌هایش به چشم می‌خورد، حمایت کرد؛ روندی که اعتماد مخاطب را به تلویزیون به طور خاص به عنوان آیینه زندگی هر ایرانی بیشتر خواهد ساخت.

دانلود

کافی نت سهندیه تبریز بازدید : 1209 سه شنبه 19 فروردین 1393 نظرات (1)

 

منگ‌هانگ ژانگ یا به قولی اهالی سریال «پایتخت» ماهان از ورودش به ایران، گرسنگی کشیدن در ماه اول حضورش در کشور ما، اولین باری که دوغ نوشیده، علاقه به فرهنگ ایرانی، حجاب و مولانا و البته این نکته حرف زد که دیزی را خیلی دوست دارد.
گروه فرهنگی مشرق - صدایش می‌کنم خانم جانگ و علیرضا خمسه سریع می‌گوید اسم او ماهان است، یعنی آنها ماهان صدایش می‌کنند. در این لحظه مصاحبه‌ام با بازیگر زن چینی سریال «پایتخت3» تمام شده اما با تذکر خمسه از او می‌خواهم نامش را برایم بنویسد. گرچه خودش می‌گوید دستخط فارسی‌اش خیلی بد است و ضمن اینکه توضیح می‌دهد عیبی ندارد اگر دلم خواست اسم فامیلش را دوم بنویسم و اسم کوچکش را اول (چون آنها برعکس عمل می‌کنند) می‌نویسد: Zhang Menghan. بعد توضیح می‌دهد که به فارسی اسمش را در کارت دانشجویی‌اش اینطور نوشته‌اند: منگ‌هان ژانگ.
 
منگ‌هان یا به قول پایتختی‌ها ماهان، خوش برخورد و البته خوش خنده است. صادقانه جواب سوال‌هایم را می‌دهد و مدام دستش به شال روی سرش است و آن را جابجا می‌کند. سعی می‌کنم شمرده سوال کنم و او با دقت گوش می‌دهد و آرام آرام فارسی صحبت می‌کند. کمتر پیش می‌آید فعلی را اشتباه بگوید. شاید برایتان جالب باشد بدانید غذای ایرانی مورد علاقه او دیزی است و به مولانا و نی نامه علاقه دارد.
 
گفتگویمان را که در بالکن دفتر تهیه‌کننده «پایتخت» و روی صندلی‌های راحتی آن انجام شد در ادامه می‌خوانید:
 
*شما چه زمانی به ایران آمدید؟
 
- چهار سال و نیم پیش بود، زمستان 2009.
 
*تمام این چهار سال ساکن ایران بودید؟
 
- بله. البته هر سال یکی دو بار به کشورم برمی‌گردم.
 
*چطور پایتان به ایران باز شد؟
 
- در چین زبان فارسی خواندم. البته رشته اصلی‌ام انگلیسی بود و بعد از آن چند زبان دیگر هم انتخاب کردم؛ ژاپنی، آلمانی و فارسی. با مقایسه این زبان‌ها تصمیم گرفتم فارسی را ادامه بدهم.
 
*یعنی شما این چند زبان را بلد هستید؟
 
- من فقط انگلیسی و فارسی می‌توانم بنویسم و بخوانم و بعد از یاد گرفتن فارسی دیگر ژاپنی و آلمانی نمی‌توانم صحبت کنم. چینی را هم که حرفه‌ای صحبت می‌کنم.
 
*درستان که تمام شود به چین برمی‌گردید یا می‌خواهید در ایران بمانید؟
 
- هنوز تصمیم نگرفته‌ام. شاید همچنان رفت و آمد داشته باشم و چند ماه ایران بمانم و چند ماه چین.
 
*شما ازدواج کرده‌اید؟
 
- نه هنوز.
 
*ممکن است با یک ایرانی ازدواج کنید؟
 
- بستگی به اینکه چه کسی باشد دارد. بله. اگر خدا بخواهد.
 
*شما مسلمان هستید؟
 
- هنوز نه.
 
*چطور شد که بازیگر پایتخت شدید؟
 
- مرا سفارت چین معرفی کرد.
 
*خودتان به بازیگری علاقه داشتید؟ سابقه‌ای در این هنر دارید؟
 
- قبلا که در پکن بودم برنامه تلویزیونی انجام دادم اما سریال نبود. بلکه برنامه‌های تفریحی بود.
 
*یعنی شما مجری بودید؟
 
- بله. در سی سی تی وی، پکن تی وی و چند تلویزیون مختلف یک سال و خرده‌ای اجرا می‌کردم.
 
*پس معروف بودید؟
 
- معروف که نه اما مردم بابت آن یک سال مرا می‌شناسند.
 
*مردم شما سریال «پایتخت» را هم دیدند؟
 
- بله چینی‌هایی که در ایران هستند و فارسی بلدند دیده‌اند. چینی‌ها زیاد زبان فارسی را یاد می‌گیرند.
 
*خانواده‌تان هم دیده‌اند؟
 
- بابا و مامانم هنوز‌ آن را ندیده‌اند. اما من می‌خواهم دی وی دی‌اش را بخرم و برایشان بفرستم. این هدیه خوبی است.
 
*پدر و مادرتان درباره دوری از شما و زندگی‌تان در ایران چه نظری دارند؟
 
- برایشان خیلی جالب است. چون ما چینی‌‌ها تا به حال یک خانم با روسری در تلویزیون ندیده‌ بودیم. من هم که اولین بار به ایران آمدم به خانم‌ها با تعجب نگاه می‌کردم. چون قبلا ندیده بودم که یک خانم با حجاب چه شکلی است.
 
*اگر باز هم به شما پیشنهاد بازیگری شود می‌پذیرید؟
 
- اگر فیلمنامه خیلی جالب باشد حتما این کار را می‌کنم.
 
*سیروس مقدم را از قبل می‌شناختید؟
 
- نه قبلا نمی‌شناختم.
 
*او کارگردان بسیار مطرحی در ایران است که سریال‌های زیادی ساخته است.
 
- خارجی‌ها معمولا تلویزیون نگاه نمی‌کنند چون مشکل زبان داریم. معمولا برنامه‌های کودک نگاه می‌کنیم.
 
*چرا؟
 
- چون زبان آن ساده‌تر است و ما متوجه می‌شویم. اما در سریال تند تند حرف می‌زنند و ما نمی‌فهمیم.
 
*دیالوگ‌های «پایتخت» را که متوجه می‌شدید؟
 
- بله چون چندبار تکرار می‌شد متوجه می‌شدم. توضیحات دوستان هم کمک می‌کرد. اما اگر یک سریال دیگر ببینم اکثرا متوجه منظورشان نمی‌شوم. چون اصطلاحات زیادی استفاده می‌کنند. صحبت با لهجه محلی هم باعث می‌شود حرف‌ها برایم نامفهوم باشد.
 
*در چین هم مردم با لهجه صحبت می‌کنند؟
 
- بله لهجه‌های زیادی داریم.
 
*صحبت کردن خود شما به چینی هم با لهجه است؟
 
- بله. من لهجه دارم. اما پدر و مادرم یک لهجه دیگر دارند. خیلی عجیب و غریب و جالب است.
 
*چرا لهجه شما با آنها فرق می‌کند؟
 
- پدر و مادرم 30، 40 سال پیش وقتی بچه بودند در روستا زندگی می‌کردند اما بعد به شهر مهاجرت می‌کنند. بنابراین با لهجه صحبت می‌کنند. من نمی‌توانم دقیقا با لهجه آنها صحبت کنم.
 
*سکانسی در سریال بود که شما در لحظه سال تحویل با زبان چینی دعا می‌کردید. این دعا بداهه بود یا در فیلمنامه نوشته شده بود؟
 
- من همان چیزی که از دلم می‌آمد و اگر در واقعیت هم بود این دعاها را می‌کردم، گفتم. بعد آقای سیروس مقدم گفت چه گفتی ما که نفهمیدیم؟! من هم ترجمه کردم.
 
*پس آن حرف‌ها آرزوهای خودتان بود.
 
- بله. اینطوری می‌توانستم خیلی راحت‌تر و طبیعی‌تر صحبت کنم.
 
*شما بازیگران ایرانی را می‌شناختید؟
 
- یک ایرانی در اپرای پکن بود که بازی می‌کرد او را دیده بودم اما اسم او را حفظ نیستم.
 
*پس در «پایتخت» بود که با سینما و تلویزیون ایران آشنا شدید.
 
- بله همه چیز برای من جدید بود.
 
*در ادبیات فارسی به چه نویسنده یا شاعری علاقه دارید؟
 
- مولانا. مثلا نی نامه را خیلی دوست دارم. مثنوی معنوی و غزلیات شمس هم همینطور.
 
*تا به حال مشاعره کرده اید؟
 
- مشاعر؟
 
*مشاعره. یعنی شما یک بیت شعر می‌خوانید و نفر بعدی با حرف انتهایی آن بیت، شعر دیگری را از حفظ می‌خواند.
 
- نه آن خیلی سخت است! «مشاعر» برای خارجی‌ها واقعا دشوار است. ما نمی‌توانیم مثل ایرانی‌ها به فارسی فکر کنیم و مثل کودکان درس می‌خواندیم و برنامه کودک نگاه می‌کردیم.
 
*چه چیزی برای شما در ایران از همه جالب‌تر بود؟
 
- پیش از اولین باری که من به ایران بیایم هیچوقت یک خانم با چادر ندیده بودم. خانم‌های چادری را خیلی نگاه می‌کردم. جالب‌تر اینکه وقتی سوار اتوبوس شدم دیدم زن و مردها جدا از هم می‌نشینند. فرهنگ ایران هم خیلی برایم جالب است. اکثر چیزهایی که در ایران دیدم برای اولین بار بود.
 
*درباره غذاهای ایرانی چه نظری دارید؟
 
- همه غذاها را اولین بار اینجا خوردم. خیلی جالب بود. من هر چیزی که در بازار می‌دیدم نمی‌دانستم چیست و انگار کاملا یک دنیای جدید را تجربه کردم.
 
*کدام غذای ایرانی را دوست دارید؟ اصلا این غذاها با ذائقه‌تان جور در می‌آید؟
 
- بله. دیزی را خیلی دوست دارم. یادم می‌آید اولین بار در ایران دوغ خوردم. (قهقهه می‌زند) ایرانی‌ها خیلی به من تعارف می‌کنند و فکر می‌کنم از من پذیرایی کردند. مدام می‌گفتند بفرمایید بفرمایید و من گفتم باشه و دوغ را خوردم و آخ...!
 
*خوشتان نیامد؟
 
- اصلا نمی‌توانستم تحمل کنم. اما حالا عادت کرده‌ام. ما دوغ نداریم. ماست ما هم با ماست ایرانی فرق می‌کند. غذا کاملا متفاوت است. مزه، رنگ و همه چیز فرق می‌کند.
 
*ماست شما با ماست ما چه فرقی می‌کند؟
 
- ماست شما خیلی ترش است اما آنجا ما ماست شیرین می‌خوریم. من یک ماه اولی که ایران بودم هیچ غذایی نخوردم.
 
*ما اینجا رستوران چینی هم داریم.
 
- اولین باری که به ایران آمدم نمی‌دانستم رستوران چینی کجا است. فارسی هم بلد نبودم و فقط انگلیسی حرف می‌زدم. پسران ایرانی مدام با من صحبت می‌کردند و من خیلی خوشحال شدم. فکر می‌کردم خیلی خوشگل هستم. بعد از چند سال فهمیدم خارجی بودن من برای مردم جالب است.
 
*غیر از تهران به مناطق دیگر ایران هم رفته‌اید.
 
- بله. اکثر شهرهای شمال را رفته‌ام. از شمال تا جنوب را دیده‌ام. از دریای خزر و اکثر شهرهای که اطراف آن قرار دارند تا جنوب جزیره‌های قشم و هرمز را دیده‌ام.
 
*تا به حال مشهد هم رفته‌اید.
 
- بله.
 
*زیارت در فرهنگ شما هم هست؟
 
- من هیچوقت مثل زیارت شما تجربه نکرده بودم. همه چیز جدید بود. ما هم مسلمان داریم اما آنها از فرهنگ ما دور هستند و با هم در یک شهر زندگی نمی‌کنیم. بلکه در شهر دیگری هستیم. من در شهری کوچک به نام رویان زندگی می‌کردم.
 
*مناطق توریستی یا بناهای تاریخی مثل تخت جمشید را هم دیده‌‌اید؟
 
- بیشتر اصفهان و یزد رفتم. شیراز نرفتم. خیلی جالب است. من اکثر شهرهای ایران رفته‌ام.
 
*شما به فارسی هم راحت می‌نویسید؟
 
- راحت نیست و دستخط من هم خیلی زشت است. اما می‌خواهم این را بگویم که در این چهار سال و نیم خیلی به من خوش گذشت و راضی بودم. انتظار نداشتم یک بار در ایران فیلم بازی کنم و خیلی تجربه خوبی بود. امیدوارم روزی که به چین برگردم، درباره این تجربه مقاله بنویسم. امیدوارم یک کتاب درباره فرهنگ ایران بنویسم و در چین چاپ کنم تا بیشتر مردم چینی فرهنگ ایران را بشناسند و فارسی یاد بگیرند.
کافی نت سهندیه تبریز بازدید : 1305 دوشنبه 11 فروردین 1393 نظرات (0)

 

 

 

این دختر تاکید میکند که پدرش از سن ۴ سالگی تا ۱۳ سالگی از او سوء استفاده جنسی کرده است و او را مورد آزار و اذیت خود قرار می داده است. او در ویدئوی منتشر شده اش که تا کنون بیش از ۲۰۰۰ بیننده داشته است بدون هیچگونه آرایشی ظاهر شده و چهره ای دردمند و خسته دارد.

http://www.funarnia.ir/wp-content/uploads/2014/01/Beautiful-girl-who-at-age-4-was-raped-by-her-father-www.funarnia.ir-1392-10-29-1.jpg

http://www.funarnia.ir/wp-content/uploads/2014/01/Beautiful-girl-who-at-age-4-was-raped-by-her-father-www.funarnia.ir-1392-10-29-2.jpg

او با چشمانی اشکبار میگوید: میخواهم در مورد مردی صحبت کنم که درحق من ظلم کرده است، دوشیزگی ام را از من گرفته و معصومیت مرا خدشه دار کرده است. او حالا باید این ویدئو را تماشا کند.او میگوید پدرش نه تنها به او تجاوز کرده است بلکه بارها او را به مرگ تهدید کرده و حتی مادرش را کشته است.

http://www.funarnia.ir/wp-content/uploads/2014/01/Beautiful-girl-who-at-age-4-was-raped-by-her-father-www.funarnia.ir-1392-10-29-3.jpg

او توضیح میدهد با اینکه سن کمی داشته بخوبی به یاد دارد که مادرش را غرق در خون دیده است و پدرش در آن لحظات به دنبال او بوده تا وی را نیز به سرنوشت مادرش دچار کند. او ادعا میکند که هنوز هم شبها این تصاویر را در کابوسهای شبانه اش میبیند.

http://www.funarnia.ir/wp-content/uploads/2014/01/Beautiful-girl-who-at-age-4-was-raped-by-her-father-www.funarnia.ir-1392-10-29-4.jpg

وی از سن ۱۳ سالگی از خانه گریخته است  و با تحمل مشکلات بسیار توانسته موفقیتهایی در زندگی شخصی اش داشته باشد. او ادامه میدهد که عاشق هنر پیشگی است چرا که از این طریق میتوان از حقایق زندگی گریخت و شخص دیگری بود.

کافی نت سهندیه تبریز بازدید : 1874 یکشنبه 10 فروردین 1393 نظرات (1)

ونسان ون گوگ

 

ونسان ون گوگ
VanGogh 1887 Selbstbildnis.jpg
خودنگارهٔ ون گوگ (۱۸۸۸)
زادهٔ ۳۰ مارس ۱۸۵۳
زوندِرت، برابانت شمالی، هلند
درگذشت ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰ (۳۷ سالگی)
اور، نزدیک پاریس، فرانسه
ملّیت Flag of the Netherlands.svg هلندی
حوزهٔ فعالیت نقاشی، طراحی، چاپ[۱]
جنبش پسادریافتگری
آثار برجسته سیب‌زمینی‌خورها، شب پر ستاره، گل‌های آفتابگردان، تراس کافه در شب
امضا  


وَنسان وَن گوگ یا فینسِنت ویلم فان خوخ (به هلندی: Vincent Willem van Gogh) (زاده ۳۰ مارس ۱۸۵۳ - درگذشته ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰) یک نقاش نامدار هلندی بود. هرچند او در زمان حیاتش در گمنامی به سر می‌برد و در تمام طول عمر خود تنها یک تابلو یعنی تاکستان سرخ را فروخت،[۲] اما اکنون به عنوان یکی از تاثیرگذارترین نقاشان پسادریافتگر شناخته می‌شود.

ون گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری و معلم گذراند. مدتی نیز در انگلستان و همچنین در میان کارگران معادن زغال سنگ شهر بوریناژ در بلژیک به عنوان مبلغ مسیحی فعالیت کرد. وی فعالیت‌های جدی خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد، و از آن‌جاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال پایانی عمر خویش آفرید که شامل بیش از ۹۰۰ نقاشی، بیش از ۱۱۰۰ طراحی و ۱۰ چاپ[۱] می‌باشد.

ون گوگ شیفته نقاشی از مردم طبقهٔ کارگر مانند تابلوی سیب‌زمینی‌خورها، کافه‌های شبانه مانند تراس کافه در شب، مناظر طبیعی فرانسه، گل‌های آفتابگردان، شب پر ستاره و خودنگاره بود. وی در اواخر عمر به شدت از بیماری روانی و فشار روحی رنج می‌برد و به اعتقاد اکثریت همین موضوع به خودکشی او منجر شد.

زندگی‌نامه

کودکی و جوانی (۱۸۵۳ - ۱۸۸۰)

ونسان ون گوگ در سال ۱۸۵۳ در زوندِرت[۳] در استان برابانت شمالی هلند، نزدیک مرز بلژیک به دنیا آمد. او پسر آنا کورنلیا کاربنتوس و تئودوروس ون گوگ بود. پدر و پدر بزرگش کشیش بودند و سه‌تا از عموهایش دلال آثار نقاشی. اسم پدربزرگ و عموی او نیز ونسان بود که به او «عمو کنت» می‌گفت. همچنین ونسان نام برادر بزرگ‌تر وی و فرزند اول خانواده بود که چندی پس از تولد و یک سال قبل از تولد ونسان درگذشته بود.

برادر محبوب و حامی‌اش تئودوروس ون گوگ، ملقب به تئو، چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ به‌دنیا آمد. سپس خانواده ون گوگ دارای چهار فرزند دیگر شد، یک پسر به نام کور و سه دختر به نام‌های آنا، الیزابت و ویل. ونسان اغلب کودک ساکت و آرامی بود.

در سال ۱۸۶۰ وارد دبستان روستای زاندرت شد. جایی که یک کشیش کاتولیک به ۲۳۰۰ دانش‌آموز درس می‌داد.

از سال ۱۸۶۱ همراه خواهرش ویل در خانه تحت تعلیم یک معلم خصوصی بود تا این‌که در سال ۱۸۶۴ به یک مدرسه شبانه‌روزی به نام سنت پرولی[۴] در زونبرگ[۵] رفت. دوری از خانواده او را افسرده می‌کرد و این مساله را در بزرگ‌سالی نیز عنوان کرد. در سال ۱۸۶۶ به یک دبیرستان به نام ویلن کلس[۶] در تلبوری[۷] رفت و در آن‌جا تحت نظر کنستانتین هایزمن، که در پاریس به موفقیت‌هایی رسیده بود، اصول اولیه طراحی را آموخت.

در سال ۱۸۶۸ ونسان ناگهان به خانه بازگشت؛ بعدها تعریف وی از دوران نوجوانی‌اش این بود: «دوران نوجوانی من، تاریک، سرد و بی‌حاصل بود...»

ونسان در سال ۱۸۶۹ نزد عمویش ونسان در یک بنگاه خرید و فروش آثار هنری مشغول به کار شد و پس از مدتی از طرف عمویش به لندن فرستاده شد. این دوران خوبی برای ونسان بود و در بیست سالگی از پدرش بیشتر پول در می‌آورد.

در همین دوران او عاشق دختر صاحب‌خانه‌اش اگنی لویر[۸] شد ولی از وی جواب رد شنید. ونسان به‌تدریج منزوی شد و به مذهب روی آورد. پدر و عمویش او را به پاریس فرستادند. در آن‌جا بود که ونسان از این‌که با هنر مانند یک کالای مصرفی برخورد می‌کرد پشیمان شد و این روحیه را به مشتریان نیز منتقل می‌کرد تا این‌که در ۱۸۷۶ از کار اخراج شد.

اعتقاد مذهبی او به تدریج شدیدتر شد تا آن‌جا که به انگلستان بازگشت و در یک مدرسه به صورت داوطلبانه و بدون دستمزد به تدریس مشغول شد. او تصور می‌کرد در مسیر درست زندگی قرار گرفته‌است. این مدرسه در بندر رمسگیت[۹] قرار داشت و این فرصتی بود تا ونسان چند طرحی از مناظر آن‌جا بکشد.

مدتی بعد جای مدرسه عوض شد و ونسان هم به خانه بازگشت و شش ماه را در یک کتاب‌فروشی به کار مشغول بود، ولی این کار وی را راضی نمی‌کرد و وی بیشتر وقت خود را در اتاق پشت مغازه به طراحی و ترجمه انجیل به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی می‌گذراند.

در این دوران به گواهی هم اتاقی‌اش گورلیتز[۱۰] که معلمی جوان بود به شدت صرفه‌جو بود و از مصرف گوشت پرهیز می‌کرد.

در سال ۱۸۷۷ وی تصمیم داشت روحانی شود و تحصیلات الهیات را در دانشگاه ادامه دهد. بنابراین خانواده‌اش او را به آمستردام و نزد دیگر عمویش جان[۱۱] که یک فرمانده نیروی دریایی بود فرستادند. ولی وی موفق به تحصیل در الهیات نشد و آن‌جا را ترک کرد.

ون گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری، معلم و واعظ مذهبی گذراند. او در این دوران باورهای دینی عمیقی داشت و مدتی در انگلستان و نیز در میان کارگران معادن زغال سنگ شهر بوریناژ واقع در بلژیک به عنوان مبلغ دین مسیحی فعالیت کرد.

زندگی هنری (۱۸۸۰ - ۱۸۹۰)

سیب‌زمینی‌خورها، رنگ روغن، ۱۸۸۵

ونسان ون گوگ فعالیت هنری خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد. وی پس از مواجهه با آثار ژان فرانسوا میله عمیقاً تحت تاثیر نقاشی‌های او و پیام اجتماعی آن‌ها قرار گرفت و در همین زمان بود که طراحی را به‌صورت جدی و حرفه‌ای شروع کرد. او از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال آخر عمر خویش آفرید که شامل بیش از ۹۰۰ نقاشی، بیش از ۱۱۰۰ طراحی و ۱۰ چاپ[۱] می‌باشد. برخی از مشهورترین آن‌ها در ۲ سال پایانی عمرش کشیده شده‌اند.

ون گوگ در ابتدا تحت تاثیر نقاشی‌های هلندی از رنگ‌های تیره و محزون استفاده می‌کرد تا این‌که برادر جوان‌ترش تئو که به خرید و فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت بعدها باعث آشنایی او با نقاشان دریافتگر شد.[۱۲] آشنایی وی با جنبش‌های دریافتگری و نودریافتگری در پاریس پیشرفت هنری او را سرعت بخشید.

ون گوگ شیفته نقاشی از کافه‌های شبانه، مردم طبقهٔ کارگر، مناظر طبیعی فرانسه و گل‌های آفتاب‌گردان بود. مجموعهٔ گل‌های آفتابگردان او که تعدادی از آن‌ها از معروف‌ترین نقاشی‌هایش نیز محسوب می‌شوند شامل ۱۱ اثر می‌باشد. خودنگاره‌ها و شب‌های پرستارهٔ وی از دیگر نقاشی‌های برجستهٔ او محسوب می‌شوند.

ماجرای بریده شدن گوش ونگوک

درباره اصل ماجرا تردیدی وجود ندارد و خود نقاش هم در یک "خودنگاره" تصویر آن را کشیده است. ون گوگ تا روز ۲۳ دسامبر دو گوش درسته داشت، اما روز بعد که او را در بستر غرق خون یافتند، جای گوش چپ او خالی بود و به یاد نمی‌آورد چه بلایی به سرش آمده است. درباره چگونگی ماجرا حرف و حدیث زیاد است و دو روایت بر سر زبانها است:

اول: ون گوگ، که در اوایل سال ۱۸۸۸ به توصیه برادر کوچک و مهربانش تئو به شهر آرل در جنوب فرانسه کوچ کرده بود، چند ماه بعد به ناراحتی روحی و افسردگی شدید دچار شد؛ او در کابوس‌های وحشتناک و هذیان‌آلود دست و پا می‌زد و به عوالم جنون نزدیک می‌شد. هنرمند رنجور و حساس که از مدتی پیش در گوش چپ خود صداهایی تحمل‌ناپذیر می‌شنید، تصمیم گرفت با اقدامی قطعی خود را از شر گوش راحت کند.

دوم: روایت دیگر این است که ون گوگ به یک روسپی به نام راشل دل بسته بود و چون مال و منالی نداشت به او بدهد، به دلبر خود قول داده بود که به او یک "هدیه گرانبها" تقدیم کند، و این البته گوش خودش بود. برای این روایت گواه واقعی وجود دارد، زیرا راشل واقعا گوش بریده را دریافت کرد.[۱۳]

مرگ (۱۸۹۰)

پرترهٔ دکتر گاشه، ونسان این اثر را در آخرین سال زندگی خود خلق کرد، ۱۸۹۰

ون گوگ در آخرین سال زندگی خود یعنی ۱۸۹۰ به دکتر گاشه روانشناسی که پیسارو به او معرفی کرده بود، مراجعه کرد. اولین برداشت ون گوگ از گاشه که چهره‌اش را نیز کشیده‌است،[۱۴] این بود که دکتر از خود او بیمارتر است.

روز به روز فرورفتگی و افسردگی ون گوگ عمیق‌تر می‌شد با این حال او تنها در ۲ ماه پایانی عمرش ۹۰ نقاشی برجای گذاشت. ونسان ون گوگ در ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰ در سن ۳۷ سالگی در شهر "اور سور اواز" در فرانسه در اثر شلیک گلوله به شکمش زخمی شد و روز بعد در مهمان‌سرای رَوو درگذشت. ونسان آخرین احساسش را به برادر خود، که قبل از مرگش بر بالین وی آمده بود، این‌گونه بیان کرد: «غم برای همیشه باقی خواهد ماند». شش ماه بعد تئو نیز درگذشت.

مقبره ونسان ون گوگ و برادرش تئو

بر اساس تصور عامه مردم وی خودکشی کرده‌است ولی بر اساس تحقیقات صورت گرفته، مرگ وی در اثر شلیک گلوله از یک تفنگ معیوب توسط دو نوجوان مست صورت گرفته است و وی بعدا تصمیم گرفت که برای حفاظت از آنها، مسئولیت واقعه را بر عهده بگیرد. محققان معتقدند که گلوله با زاویه به قسمت فوقانی شکم ون گوگ اصابت کرده و نه بطور مستقیم. در حالی که در صورت خودکشی انتظار می‌رود گلوله به طور مستقیم به فرد اصابت کند.

محققان بر اساس شواهد و نامه‌های بدست‌آمده معتقدند که ون‌گوگ نیت خودکشی نداشته اما زمانی که با مرگ و یا خطر آن مواجه شد، خود را تسلیم مرگ کرده‌است.[۱۵] وی تنها یک دهه آخر عمر خود را به صورت حرفه‌ای مشغول نقاشی بود و اکثر تابلوهایی که باعث شهرت او شده‌اند در طول سه سال آخر عمرش یعنی سال‌هایی که مدام گرفتار حمله‌های عصبی و افسردگی بود، کشیده شده‌اند. امروز بسیاری از مردم بعضی از این تابلوها را می‌شناسند؛ شب پر ستاره، گل‌های آفتابگردان، تراس کافه در شب، درختان سرو و بعضی از نگاره‌ها و خودنگاره‌هایش به صورت تصاویر چاپی، شهرت جهانی دارند و در بسیاری از اتاق‌های سادهٔ مردم عادی نیز دیده می‌شوند و این همان چیزی است که ون گوگ می‌خواست. او دوست داشت تابلوهایش تاثیر مستقیم و قوی اوکی‌یوئه‌های ژاپنی را داشته باشند که بسیار تحسینشان می‌کرد. آرزو داشت هنر صاف و ساده‌ای بیافریند که نه تنها هنرشناسان متمول را خوش بیاید، بلکه مایهٔ شعف و تسلای خاطر همه انسان‌ها باشد.[۱۶] گفته می‌شود که «گندم‌زار با کلاغ‌ها» آخرین اثر ون گوگ است لیکن پیرامون این مطلب، میان پژوهشگران هنر اختلاف نظر وجود دارد.

تئودوروس ون گوگ

چهره تئو ون گوگ، ۱۸۸۷. پیش از این تصور می‌شد این یک خودنگاره از ونسان باشد ولی تحقیقاتی در سال ۲۰۱۱ نشان داده‌است که این چهره تئو است.[۱۷]
نوشتار اصلی: تئودوروس ون گوگ

برادر محبوب و حامی‌اش تئودوروس ون گوگ ملقب به تئو چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ به‌دنیا آمد. وی به فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت و باعث آشنایی ونسان با نقاشان امپرسیونیست شد. تئو حتی زمانی که خود دستش تنگ بود مخارج ونسان را می‌پرداخت و در ازای آن ونسان تابلوهایش را برای او می‌فرستاد. او مخارج سفر ونسان به ارل در جنوب فرانسه و اقامتش در آن شهر را از درآمد خود پرداخت. ونسان امیدوار بود بتواند چند سال در آن‌جا با خیال آسوده کار کند تا سرانجام روزی با فروش تابلوهایش زحمات برادرش را جبران کند، البته این آرزوی ونسان هیچ‌گاه برآورده نشد.

تئودوروس همیشه با ونسان رابطهٔ بسیار صمیمی‌ای داشت و نامه‌های بسیاری به یکدیگر می‌نوشتند. تئو در واقع تنها فردی بود که در زمان حیات ونسان او و نقاشی‌هایش را عمیقاً درک می‌کرد. او همچنین تنها کسی بود که هنگام مرگ ونسان در کنارش بود و هر کاری که از دستش برمی‌آمد برای نجات زندگی او انجام داد. تئو شش ماه پس از مرگ ونسان، در سن ۳۳ سالگی درگذشت.

نامه‌های ونسان به تئو

ونسان در انزوای خود خواسته‌اش در آرل همه اندیشه‌ها و امیدهایش را در نامه‌هایی به تئو، که به صورت خاطره‌نگاری‌های روزانه درآمده بود می‌نوشت. در این نامه‌ها رسالتی که نقاش در خود احساس می‌کرده، تلاش‌ها و کام‌یابی‌ها، تنهایی غم‌بار و آرزوی داشتن هم‌صحبتی همدل به خوبی آشکار است.

در یکی از نامه‌هایش به تئو می‌نویسد: «ایده تازه‌ای در سرم بود و این پیش‌طرحی از آن است. این بار موضوع تابلو همان اتاق خواب خودم است، اتاقی که در آن فقط رنگ است که اهمیت دارد؛ و ضمن آن که با سادگی و یک‌دستی خود شکوهی به اشیا داده‌است، نشان می‌دهد که این اتاق چیزی جز محل خواب و استراحت نیست. خلاصه بگویم، نگاه کردن به این تابلو باید موجب استراحت فکر و بیش از آن آسودگی خیال شود.»[۱۸]

آثار

  • رنگ روغن: ۸۶۰ عدد[۱۹]
  • آب‌رنگ: ۱۵۰ عدد
  • طراحی: ۱۰۳۹ عدد
  • پیش‌طرح ضمیمه نامه: ۱۳۳ عدد
  • چاپ: ۱۰ عدد (شامل ۹ چاپ سنگی و ۱ چاپ فلزی)[۱]
  • نامه‌ها: ۸۷۴ عدد

آثار درباره ون گوگ

کتاب‌ها و فیلم‌های داستانی و مستند زیادی درباره ون‌گوگ و آثارش نوشته و ساخته شده است. از جمله: کتاب شور زندگی و فیلمی اقتباسی با همین نام (Lust For Life (۱۹۵۶ ساخته وینسنت مینلی Vincente Minnelli، با بازی کرک داگلاس و آنتونی کویین.[۲۰]

نگارخانه

جستارهای وابسته

پانویس

  1. چاپ‌های ونسان ون گوگ، وب‌گاه vggallery.com‏.
  2. وب‌گاه vangoghgallery.com
  3. Zundert
  4. Jan Provily
  5. Zevenbergen
  6. Willen ll collese
  7. Tilbury
  8. Eugénie Loyer
  9. Ramsgate
  10. Gorlitz
  11. jan van Gogh
  12. ارنست هانس گامبریچ(۱۳۸۵)، ص ۵۳۲
  13. چه بلایی بر سر گوش ون گوگ آمد؟، .‏
  14. چهره دکتر گاشه: مرد همراه پیپ، vggallery.com.‏
  15. http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2011/10/111017_l34_vangogh_biograpghy_suicide.shtml
  16. ارنست هانس گامبریچ(۱۳۸۵)، ص ۵۳۴
  17. چهره تئو ون گوگ، وب‌گاه موزه ون گوگ.
  18. ارنست هانس گامبریچ(۱۳۸۵)، ص ۵۳۶
  19. نگارخانه ونسان ون گوگ، وب‌گاه vggallery.com‏.
  20. IMDb Search

منابع


   
کافی نت سهندیه تبریز بازدید : 1269 چهارشنبه 06 فروردین 1393 نظرات (1)
 
از آن زمان تا کنون، حال و روز وانگ روز به روز بدتر می شود . او دیگر شنا نمی کند. برای مدت ها پس از مرگ " گی بی" وانگ تمایلی به رفتن به اتاق شب نداشت و حتی گریه می کرد.

"وانگ " 30 ساله آخرین و تنها خرس قطبی قاره آفریقا هنوز نتوانسته است با گذشت قریب به 3 ماه از مرگ همسرش، او را فراموش کند.

به گزارش عصر ایران به نقل از سی ان ان " وانگ" زمانی که یک ساله بود در سال 1985 از باغ وحشی در ژاپن به باغ وحش ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی آورده شد و " گی بی" همتای مونث او نیز به طور همزمان از باغ وحشی در کانادا به ژوهانسبورگ منتقل شد.

این زوج خرس قطبی نزدیک به 29 سال با یکیدگر زندگی کردند تا اینکه در 13 ژانویه سال جاری " گی بی" در حالی که مشغول شنا در آب بود ، سکته کرد و مرد.

مسئولان باغ وحش ژوهانسبورگ می گویند ، وانگ به مدت 24 ساعت در کنار جسد همسرش ماند و اجازه نداد مسئولان باغ وحش به بدن همسرش نزدیک شوند و به اتاق شب نرفت و در کنار جسد همسرش در آفتاب ماند.

از آن زمان تا کنون، حال و روز وانگ روز به روز بدتر می شود . او دیگر شنا نمی کند. برای مدت ها پس از مرگ " گی بی" وانگ تمایلی به رفتن به اتاق شب نداشت و حتی گریه می کرد.

آخرین و تنها خرس قطبی قاره آفریقا دچار افسردگی شدید شده است. حتی کادوی ولنتاین را که امسال از سوی مسئولان باغ وحش به او هدیه داده شد و حاوی خوراکی های دلپذیرش بود و روی آن نوشته شده بود " وانگ ما تو را دوست داریم" پاره کرد.

وانگ کادوی ولنتاین امسال را به دندان گرفته است

 


از زمان مرگ گی بی "وانگ " از سرگرمی های مورد علاقه مشترک شان با شریک زندگی اش در دوران زندگی مشترک 29 ساله شان، دوری می جوید.

وانگ و گی بی قادر به جفت گیری نبودند چون ماده خرس های قطبی برای جفت گیری باید دستکم 30 روز در دمای منهای 20 درجه بمانند.

مسئولان باغ وحش ژوهانسبورگ در 3 ماه گذشته راه های مختلفی را برای درمان افسردگی " وانگ " رفته اند اما هیچ کدام از اقدامات آنها جواب نداده است. علاقه وافر وانگ به شریک زندگی اش بیش از حد بوده است و بر خلاف رویه رایج در میان خرس های قطبی است که عموما عادت دارند به صورت انفرادی زندگی کنند.

وانگ از بیماری کبد رنج می برد و این در حلی است که از زمان مرگ شریک زندگی اش ، در آب و هوای گرم می ماند و تمایلی به شنا کردن و رفتن به ماشین برفی هدیه شده از سوی یک کمپانی ندارد. مسئولان باغ وحش می گویند ادامه این رفتارهای او عمر وانگ را کوتاه تر خواهد کرد.

گفتنی است خرس های قطبی غالبا در طبیعت بیش از 20 سال عمر نمی کنند و متوسط وزن آنها 400 کیلوگرم است. وانگ هم اکنون 30 سال دارد و به لحاظ سنی یک خرس قطبی پیر محسوب می شود. او هم اکنون 250 کیلوگرم وزن دارد.





"گی بی" زوج وانگ که 3 ماه پیش به هنگام شنا سکته کرد

تعداد صفحات : 34

درباره ما
پارتی پاتوق محل مطالب آموزشی علمی تفریحی و معرفی فیلم و سریال
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    تبلیغ یکساله
    هاست رایگان
    کافی نت سهندیه تبریز


     

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1127
  • کل نظرات : 489
  • افراد آنلاین : 23
  • تعداد اعضا : 995
  • آی پی امروز : 298
  • آی پی دیروز : 312
  • بازدید امروز : 5,824
  • باردید دیروز : 8,229
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 31,891
  • بازدید ماه : 70,184
  • بازدید سال : 401,640
  • بازدید کلی : 9,182,654
  • کدهای اختصاصی
    یکسال تبلیغ 30تومن

    سفارش دهید

    بهترین سایت هاست رایگان


    دانلود آهنگ های جدید - دانلود آهنگ های جدید